بغض

تو سینه ات اگه راز باشه باید سر به مهر بمونه اما اگه بغض باشه باید بشکنه تاراحت بشی.
بغض سینه من از دل تنگه و فراموشی اونهم فراموشی چیزی که اصلا ندیدم وحتی کم شنیدم
اما میشناسمش از روزاییه که اونایی که دیدن واسه مون نگفتن دلیلشم نمیدونم قبلا با خودم میگفتم شاید راز مگوییه اما فهمیدم نه روزگار روزگار غریبیه وعالم  عالم نسیانه آدمیزاد هم موجود فراوموشکار. سردر گم و حیرون شدم اگه اون لحظات اونقدر عزیزه اگه اون آدما اینقدر بزرگن پس چرا من ازجنگ وآدماش هیچی نمیدونم. چراشهید واسه همه ما حکم سهمیه کنکور و معافیت سربازی و امتیاز و.. چرا جنگ واسه من چیزی به جز خاکریز و گونی شن و چند تا عکس نیست چرا بسیج وبسیجی تعریفشون واسه من جز بیحرمتی جز عزا داری جز ایست بازرسی نیست.چرا از خوبیهایی که میگن هیچی نمونده.نمیخوام وهیچ وقت نخواستم که سیاه فکر کنم اما دریغ ازیه نقطه روشن.شاید مقصر من وتو نباشیم که درک نمیکنیم خط شکن کیه.
حتما تقصیر من وتو نیست که نفهمیم به استقبال مرگ رفتن یعنی چی. یقینا اگه گریه های خالص نماز شب رو نفهمیدیم گناه من وتو زیاد نیست. خواهش میکنم التماس دارم روزه سکوتتون رو بشکنین بگین اون چیزایی رو که دیدین من اسطوره سازی نمیخوام فقط میخوام حقیقتو بدونم فقط همین.
من از شب شاکیم از این سکوتش                        از این خواب و از این راز و هبوطش
از این عمق بدون انتهایش                                   از آن ژرفای چشم بی صدایش
برایم یک سوال بی جواب است                            چراغش هم برایم یک سراب است
من از درد و دلش بی اطلاعم                                از احساس و درونش بی جوابم
فقط تاریکی از شب شد نصیبم                             به چشمانم دگر چیزی ندیدم
دو چشمان سرم را من که بستم                          به امید نگاه دل نشستم
به رویایی فرو رفتم که شاید                                  به اسرار شبم دانا نماید
ولی این چشم بستن بی ثمر بود                          شبیخون بر دل شب بی اثر بود
شکستم داده آن شب بلکه هر شب                       بسوزم من دمادم از شب و تب

الگو های المپی و کلاسیک یونان ۲

 داستان خلقت  به آنجا رسید که انسان آفریده شد و خدایان پا به زمین نهادند چیزی که ارثیه مادری آنها (زمین زایش گایا بود) بود . آنها قدم به سرزمین المپ  نهادند جائی که پرومته مجازات شده بود . واما بشنوید از خلقت گونه های دیگر یافت شده در زمین ... 

آدونیس جوان زیبارویی بود که آفرودیت(الهه عشق) به او دل می بندد اما او عشق آفرودیت را نمی پذیرد و پس از مدتی در شکار کشته می شود و آفرودیت شقایق را از خون او می رویاند .

اخوا دلبسته نارکیسوس است اما به دلیل پر حرفی از سخن گفتن محروم شده و هیچگاه نمی تواند این را به او بگوید . نارکیسوس هم خود را در چشمه می بیند و عاشق جمال خود میشود  و به پای این عشق واهی جان می دهد و از خاکستر او گل نرگس پدید می آید.

ارخنه دختر زیبایی است که با آتنه (دختر زئوس) به رقابت نخ ریسی می پردازد و آتنه پس از باخت او را به عنکبوت تبدیل می کند .

اکتایون شکارچی بود و آرتمیس را در یکی چشمه های جنگل برهنه می بیند و آرتمیس برای مجازات او را به بز کوهی بدل میکند .

ایو دختری است که زئوس به او دل می بندد ولی از ترس حسادت هرا او را به ماده گوساله ای تبدیل می کندو روزی از عشقش دلسرد میشود ولی ایو هیچگاه به حالت انسانی خود بر نمی گردد .

جعبه ای از طرف هادس به اپی مستوس (از انسانهای مورد اعتماد خدایان) هدیه داده می شود و او همسرش را از باز کردن آن منع می کند ولی او بر حسب کنجکاوی زنانه آن را می گشاید و هر صفت زشتی (دروغ. حسد و....) در دنیا وجود دارد از آن بیرون می آید .

سورینکس دختری است که شخصی به نام پان عاشق اوست و او برای اینکه خود را از او پنهان کند به نی تبدیل و از خاکسترش نیزارها پدید آمدند

نیوبه (از دودمان تیتانها) با گستاخی خود را از لتو‌ (همسر زئوس) بالاتر اعلام می کند و به کیفر این حرف هر ۱۴فررزند او را میکشند و او از فرط ناراحتی سر به بیابان می گذارد و به تکه سنگ مبدل می شود .

الگو های المپی و کلاسیک یونان

داستان خلقت در یونان از آنجا آغاز شد که...

پیدایش زمین : هیولایی بیشکل مرکب از خلاء حجم و تاریکی وجود داشت که از آن گایا.عشق
و شب پدیدار شد . از گایا اورانوس (آسمان) و سپس زمین به وجود آمد .
                                                                           ***
پیدایش خدایان : از دودمان اورانوس و گایا سیزده تیتان سه سیکلوپ و سه هکاتونشیر به دنیا آمد. کرنوس که یک سیکلوپ بود با خواهر تیتان خود رآ ازدواج کرد و فرزندان آنها اولین خدایان اولمپی بودند . فرزندانشان به ترتیب زئوس (ایزد خدایان) - پوسایدن (ایزد دریاها) - هرا (الهه ایزدان) - هادس(ایزد جهنم) - دمتر (الهه کشاورزی) - هستیا (الهه آتش) نام داشتند .
سپس زئوس با خواهرش هرا ازدواج کرد که آرس (ایزد جنگ) و هفایستوس‌ (ایزد آتش) ماحصل ازدواج آنها بود . از وصلت زئوس با لتو ؛آرتمیس (الهه ماه) و آپولون(خدای خورشید) زاده شد .
حاصل ازدواج زئوس با دیگر خواهرش یعنی دمتر ؛ پرسیفون (الهه جهنم) بود . دیونیوسوس (خدای شراب) ثمره ی ازدواج زئوس با سمله بود و بالاخره آفرودیت (الهه عشق) هم نام زئوس را به عنوان پدر و دیون را به عنوان مادر به همراه داشت .
-
البته زئوس فرزندان دیگری داشت ولی به مقام خدایی نرسیدند
                                                                         ***
پیدایش انسان : زئوس پس از شکست دادن دشمنانش ؛ یکی از یارانش بنام پرومتهراکه یک تیتان بود مامور ساختن انسان از گل رس کرد و به او دستور داد که همه فنون و هنر ها را جز آتش به انسان بیاموزد . پرومته بنا به دستور همه فنون را آموخت و بر خلاف دستور آتش را هم آموخت . ابتدا زئوس از سر تقصیرات او گذشت ولی به تحریک کامیرا فرزند زئوس که پرومته را به پدر بیش از پیش نزدیک می دید دستور داد تا پرومته را بر کوههای قاف به زنجیر کشیده و عقابی هر روز تکه ای از بدن او را بخورد .
اینم آخر و عاقبت خدمت به انسان...