داستان خلقت به آنجا رسید که انسان آفریده شد و خدایان پا به زمین نهادند چیزی که ارثیه مادری آنها (زمین زایش گایا بود) بود . آنها قدم به سرزمین المپ نهادند جائی که پرومته مجازات شده بود . واما بشنوید از خلقت گونه های دیگر یافت شده در زمین ...
آدونیس جوان زیبارویی بود که آفرودیت(الهه عشق) به او دل می بندد اما او عشق آفرودیت را نمی پذیرد و پس از مدتی در شکار کشته می شود و آفرودیت شقایق را از خون او می رویاند .
اخوا دلبسته نارکیسوس است اما به دلیل پر حرفی از سخن گفتن محروم شده و هیچگاه نمی تواند این را به او بگوید . نارکیسوس هم خود را در چشمه می بیند و عاشق جمال خود میشود و به پای این عشق واهی جان می دهد و از خاکستر او گل نرگس پدید می آید.
ارخنه دختر زیبایی است که با آتنه (دختر زئوس) به رقابت نخ ریسی می پردازد و آتنه پس از باخت او را به عنکبوت تبدیل می کند .
اکتایون شکارچی بود و آرتمیس را در یکی چشمه های جنگل برهنه می بیند و آرتمیس برای مجازات او را به بز کوهی بدل میکند .
ایو دختری است که زئوس به او دل می بندد ولی از ترس حسادت هرا او را به ماده گوساله ای تبدیل می کندو روزی از عشقش دلسرد میشود ولی ایو هیچگاه به حالت انسانی خود بر نمی گردد .
جعبه ای از طرف هادس به اپی مستوس (از انسانهای مورد اعتماد خدایان) هدیه داده می شود و او همسرش را از باز کردن آن منع می کند ولی او بر حسب کنجکاوی زنانه آن را می گشاید و هر صفت زشتی (دروغ. حسد و....) در دنیا وجود دارد از آن بیرون می آید .
سورینکس دختری است که شخصی به نام پان عاشق اوست و او برای اینکه خود را از او پنهان کند به نی تبدیل و از خاکسترش نیزارها پدید آمدند
نیوبه (از دودمان تیتانها) با گستاخی خود را از لتو (همسر زئوس) بالاتر اعلام می کند و به کیفر این حرف هر ۱۴فررزند او را میکشند و او از فرط ناراحتی سر به بیابان می گذارد و به تکه سنگ مبدل می شود .
سلام...
احسنت به تو که تصویر عنوان وبلاگت رو اینقدر قشنگ انتخاب کردی.
افرین!
به گلچین دانش هم اومدی بد نیست.
راستی عیدت هم مبارک!!!
یا علی...
خدانگهدار!
خودت که به این چیزا اعتقاد نداری.. داری؟!
ببین خودمو کشتم نگم این چرندیات!
نمی دونم.. البته تو خیلی بیشتر می فهمی این مسائلو ولی..
ولش کن..
برای فهموندن یه چیز غلط باید تمام ابعاد شو گفت
آدم تا اشتباهها رو نبینه قادر به تمییز دادن اونها از خوبی نیست و اینا همش داستانه فقط برای مطلع بودن دیگران نوشتمشون
بازم مذخرف...مذخرف پشت مذخرف
جناب نقابدار آقا هادی بنده رو از نزدیک می شناسن و در صورت دلگیری به من میگن ... ما با هم همکلاسی بودیم در دبیرستان چمران واقع در خیابان سراج در تهرانپارس
ببخشید که جوابتو اینجا دادم
حالا فهمیدم کی هستی ... داوود خودتی مگه نه
من عاشق تاریخم!
ناریخ مصر...یونان...
واییییییی خدایا!!!
عاشق داستان نارسیس یا همون نارکیسوسم...
داستان زندگی حالای خیلی از ماهاس....
در روزگاری یکی بود یکی نبود
زندگی نیرومندی که به همراه تهی و پوچی بود
شخصی توسط نیروی داغ زاده شد.
چه کسی می داند، چه کسی می تواند ادعا کند ،از کجا آمده و چه وقت آمده؟
...........................................................................
ای دنیای تخم مرغی شکل به من گوش کن!
من میلیونها سال است که (هاروس)هستم!
من خدا و حاکم تخت و ریاست هستم.
بدور از بدی و ناپاکی ، دوران و اعصار را پشت سر می گذارم
و همینطور فضاها را که بی انتهایند.
..........................................................................
من گذشته ام
از فردا آگاهم
نبردهای شدیدی که بین اله ها انجام می گیرد
همگی با اراده من است.
.........................................................................
به ما هم سری بزن خوب من
سلام ...خواندنش برای من که جالب است ...خودت هم با نوشته های خودت حال کن !
وااااااای
۹۹۹مین بازدیدکننده.. اینا اسمش شانسه یا یه چیز دیگه؟! شاید هم یه اتفاق ساده که ممکنه برای هر کسی بیفته!
۱۰۰۰ مین بازدیدکننده!
راستی می دونی ایو همون حوای خودمونه؟ البته تلفظ اسمش همونه وگرنه این افسانه های یونانی اصلا با عقل جور در نمیاند!
خوش حالم که ادامه میدی واینستا برو موفق باشی.
سلام دوست گلم
واقعا عالی بود خیلی چیزا یاد گرفتم
موفق باشی