الگو های المپی و کلاسیک یونان ۲

 داستان خلقت  به آنجا رسید که انسان آفریده شد و خدایان پا به زمین نهادند چیزی که ارثیه مادری آنها (زمین زایش گایا بود) بود . آنها قدم به سرزمین المپ  نهادند جائی که پرومته مجازات شده بود . واما بشنوید از خلقت گونه های دیگر یافت شده در زمین ... 

آدونیس جوان زیبارویی بود که آفرودیت(الهه عشق) به او دل می بندد اما او عشق آفرودیت را نمی پذیرد و پس از مدتی در شکار کشته می شود و آفرودیت شقایق را از خون او می رویاند .

اخوا دلبسته نارکیسوس است اما به دلیل پر حرفی از سخن گفتن محروم شده و هیچگاه نمی تواند این را به او بگوید . نارکیسوس هم خود را در چشمه می بیند و عاشق جمال خود میشود  و به پای این عشق واهی جان می دهد و از خاکستر او گل نرگس پدید می آید.

ارخنه دختر زیبایی است که با آتنه (دختر زئوس) به رقابت نخ ریسی می پردازد و آتنه پس از باخت او را به عنکبوت تبدیل می کند .

اکتایون شکارچی بود و آرتمیس را در یکی چشمه های جنگل برهنه می بیند و آرتمیس برای مجازات او را به بز کوهی بدل میکند .

ایو دختری است که زئوس به او دل می بندد ولی از ترس حسادت هرا او را به ماده گوساله ای تبدیل می کندو روزی از عشقش دلسرد میشود ولی ایو هیچگاه به حالت انسانی خود بر نمی گردد .

جعبه ای از طرف هادس به اپی مستوس (از انسانهای مورد اعتماد خدایان) هدیه داده می شود و او همسرش را از باز کردن آن منع می کند ولی او بر حسب کنجکاوی زنانه آن را می گشاید و هر صفت زشتی (دروغ. حسد و....) در دنیا وجود دارد از آن بیرون می آید .

سورینکس دختری است که شخصی به نام پان عاشق اوست و او برای اینکه خود را از او پنهان کند به نی تبدیل و از خاکسترش نیزارها پدید آمدند

نیوبه (از دودمان تیتانها) با گستاخی خود را از لتو‌ (همسر زئوس) بالاتر اعلام می کند و به کیفر این حرف هر ۱۴فررزند او را میکشند و او از فرط ناراحتی سر به بیابان می گذارد و به تکه سنگ مبدل می شود .

الگو های المپی و کلاسیک یونان

داستان خلقت در یونان از آنجا آغاز شد که...

پیدایش زمین : هیولایی بیشکل مرکب از خلاء حجم و تاریکی وجود داشت که از آن گایا.عشق
و شب پدیدار شد . از گایا اورانوس (آسمان) و سپس زمین به وجود آمد .
                                                                           ***
پیدایش خدایان : از دودمان اورانوس و گایا سیزده تیتان سه سیکلوپ و سه هکاتونشیر به دنیا آمد. کرنوس که یک سیکلوپ بود با خواهر تیتان خود رآ ازدواج کرد و فرزندان آنها اولین خدایان اولمپی بودند . فرزندانشان به ترتیب زئوس (ایزد خدایان) - پوسایدن (ایزد دریاها) - هرا (الهه ایزدان) - هادس(ایزد جهنم) - دمتر (الهه کشاورزی) - هستیا (الهه آتش) نام داشتند .
سپس زئوس با خواهرش هرا ازدواج کرد که آرس (ایزد جنگ) و هفایستوس‌ (ایزد آتش) ماحصل ازدواج آنها بود . از وصلت زئوس با لتو ؛آرتمیس (الهه ماه) و آپولون(خدای خورشید) زاده شد .
حاصل ازدواج زئوس با دیگر خواهرش یعنی دمتر ؛ پرسیفون (الهه جهنم) بود . دیونیوسوس (خدای شراب) ثمره ی ازدواج زئوس با سمله بود و بالاخره آفرودیت (الهه عشق) هم نام زئوس را به عنوان پدر و دیون را به عنوان مادر به همراه داشت .
-
البته زئوس فرزندان دیگری داشت ولی به مقام خدایی نرسیدند
                                                                         ***
پیدایش انسان : زئوس پس از شکست دادن دشمنانش ؛ یکی از یارانش بنام پرومتهراکه یک تیتان بود مامور ساختن انسان از گل رس کرد و به او دستور داد که همه فنون و هنر ها را جز آتش به انسان بیاموزد . پرومته بنا به دستور همه فنون را آموخت و بر خلاف دستور آتش را هم آموخت . ابتدا زئوس از سر تقصیرات او گذشت ولی به تحریک کامیرا فرزند زئوس که پرومته را به پدر بیش از پیش نزدیک می دید دستور داد تا پرومته را بر کوههای قاف به زنجیر کشیده و عقابی هر روز تکه ای از بدن او را بخورد .
اینم آخر و عاقبت خدمت به انسان...

((هر چیز به هنگام خود فرا میرسد . هر چیز زاده ی  نیاز خویش است وبه عبارتی هیچ نیست جز نیازی تجسم یافته.))
چرا اینقدر شاکی و در همی چرا بازم به زمین و زمان فحش میدی دیگه چه اتفاقی افتاده.
واسه چی هر اشتباهی که کردی رو گردن خدا وبنده های خدا غیر خودت میندازی.
اصلا چرا باز زانوی غم بغل گرفتی  دنیا   که به آخر نرسیده . پاشو . پاشو همه چیزو فراموش کن
 به خدا توکل کن  اینجوری بهش نگاه کن که به یه تجربه رسیدی وضو بگیر دو رکعت نماز بخون و
از نو شروع کن.
نگاه من به جاده ومیترسم از رها شدن                      تاریکی ممتد شب هراسم از تنها شدن
دعا کنیم تا که یه وقت بارون رحمت خدا                     آوار نشه رو سرمون واسه عقوبت گناه
                                 برای مرگ خاطره به التماس افتاده ام
                               میخوام از این دل پاک بشه اون یاد بی اندازه ام
فراموشم نمیکنه غروب دلسپردگی                           برده شب بودم ومن اسیر دست سادگی
شبزده بودم به نگاه بی بال وپر واسه صعود                زخم بدون افتخار تبعیدی شهر سکوت
                                برای هر ثانیه از عمر بدون شادی ام
                                مدیون شدم به خودمو شرمنده آزادی ام
تو کوچه های خاطره پرسه زدم رها شدم             میخوام خراب بشه دیگه ثانیه هام مال خودم
پشت سرم باقی نموند پلای برگشتن من            اسیر رویاها نشد خراب شه وعده های تن

اعمال ما وابسته به ماست واین درسته که درخشش و شکوه ما از این اعماله اما  این اتفاق نمی افته مگر به قیمت فرسایش ما.