((هر چیز به هنگام خود فرا میرسد . هر چیز زاده ی نیاز خویش است وبه عبارتی هیچ نیست جز نیازی تجسم یافته.))
چرا اینقدر شاکی و در همی چرا بازم به زمین و زمان فحش میدی دیگه چه اتفاقی افتاده.
واسه چی هر اشتباهی که کردی رو گردن خدا وبنده های خدا غیر خودت میندازی.
اصلا چرا باز زانوی غم بغل گرفتی دنیا که به آخر نرسیده . پاشو . پاشو همه چیزو فراموش کن
به خدا توکل کن اینجوری بهش نگاه کن که به یه تجربه رسیدی وضو بگیر دو رکعت نماز بخون و
از نو شروع کن.
نگاه من به جاده ومیترسم از رها شدن تاریکی ممتد شب هراسم از تنها شدن
دعا کنیم تا که یه وقت بارون رحمت خدا آوار نشه رو سرمون واسه عقوبت گناه
برای مرگ خاطره به التماس افتاده ام
میخوام از این دل پاک بشه اون یاد بی اندازه ام
فراموشم نمیکنه غروب دلسپردگی برده شب بودم ومن اسیر دست سادگی
شبزده بودم به نگاه بی بال وپر واسه صعود زخم بدون افتخار تبعیدی شهر سکوت
برای هر ثانیه از عمر بدون شادی ام
مدیون شدم به خودمو شرمنده آزادی ام
تو کوچه های خاطره پرسه زدم رها شدم میخوام خراب بشه دیگه ثانیه هام مال خودم
پشت سرم باقی نموند پلای برگشتن من اسیر رویاها نشد خراب شه وعده های تن
اعمال ما وابسته به ماست واین درسته که درخشش و شکوه ما از این اعماله اما این اتفاق نمی افته مگر به قیمت فرسایش ما.
سلام دوست عزیز.
نوشته ات را خواندم.خیلی خوب بود...
اگه وقت کردی به وبلاگ درپیتیه ما هم یه سر بزن!!!
سلام. ممنون که بهم سر زدی. وبلاگ جالبی دارین. در مورد مطلبی که نوشتین باید بهتون بگم باهاتون موافقم. ولی گاهی مواقع یه سری اتفاقاتی پیش می یاد که از حیطه فکر و اراده ما خارجه . هر چند که ممکنه سعی کرده باشی اون اتفاق نیفته. پس گاهی می شه بعضی از مسائل رو انداخت گردن قسمت و قضا و قدر. هر چند همه کارهای ما چه خواسته و چه نخواسته در اختیار اون قدرت لایزال و مهربونه.
انگاری خیلی حرف زدم. ببخشید. بازم بهم سر بزن. خوشحال می شم.
موفق پیروز و عاشق باشی. قربانت.................... عسل
اکس زدی سه روز درمیون میای؟!
ای کاش عظمت در نگاه تو باشد نه در چیزی که به ان مینگری
من دارم عاقل میشم!
بابا ملت تو یکیش هم موندن تو خجالت نمی کشی دوتا دوتا دانشگاه قبول میشی؟!
ببخشید اگه یه کم شخصی بود.. می تونی پاکش کنی. چیکار کنم یاهو ادت نمی کنه!