-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 شهریورماه سال 1385 12:02
دیوار دیوار همش دیوار .تو این شهر پل پیدا نمی شه؟؟؟
-
خدایا این منم که روبروی توام
سهشنبه 26 مهرماه سال 1384 03:26
خدایا این منم که روبروی توام ... نه موسی تو کوه طور ... یه دیالوگ به یاد موندنی مناسب حال این ساعت ((خدمت خدای بزرگ سلام بابا ای ولا تو که خیلی مشتی بودی )) .این حرفها وقتی از زبون یه پهلوون یه پهلوون زخم خورده بیرون بیاد دیگه هوار آدم بلند میشه . نمی دونم چی صدات کنم من یا تو ولی هرچی هستی یه خرده همه چیزو بر عکس...
-
چند روز مونده به آخر دنیا ؟؟؟
دوشنبه 11 مهرماه سال 1384 02:49
چقدر به درگاهت دعا کردم ... چقدر عجز و لابه نیاز داشتی ؟؟؟ چقدر دلت برای یه التماس درست وحسابی از یه بنده بدبخت تنگ شده بود ...وای که چقدر به خاطر کارایی که حتی خودم ازشون سر در نیاوردم ازت دفاع کردم ... نمی دونم چرا هر آدمی تو این دنیا همه چی داره بهش میگن گناهکار... منم دیگه میخوام گناهکار باشم . خدایا یادته یه روزی...
-
بغض
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 03:24
تو سینه ات اگه راز باشه باید سر به مهر بمونه اما اگه بغض باشه باید بشکنه تاراحت بشی. بغض سینه من از دل تنگه و فراموشی اونهم فراموشی چیزی که اصلا ندیدم وحتی کم شنیدم اما میشناسمش از روزاییه که اونایی که دیدن واسه مون نگفتن دلیلشم نمیدونم قبلا با خودم میگفتم شاید راز مگوییه اما فهمیدم نه روزگار روزگار غریبیه وعالم عالم...
-
الگو های المپی و کلاسیک یونان ۲
دوشنبه 28 شهریورماه سال 1384 02:58
داستان خلقت به آنجا رسید که انسان آفریده شد و خدایان پا به زمین نهادند چیزی که ارثیه مادری آنها (زمین زایش گایا بود) بود . آنها قدم به سرزمین المپ نهادند جائی که پرومته مجازات شده بود . واما بشنوید از خلقت گونه های دیگر یافت شده در زمین ... آدونیس جوان زیبارویی بود که آفرودیت (الهه عشق) به او دل می بندد اما او عشق...
-
الگو های المپی و کلاسیک یونان
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1384 16:18
داستان خلقت در یونان از آنجا آغاز شد که... پیدایش زمین : هیولایی بیشکل مرکب از خلاء حجم و تاریکی وجود داشت که از آن گایا .عشق و شب پدیدار شد . از گایا اورانوس (آسمان) و سپس زمین به وجود آمد . *** پیدایش خدایان : از دودمان اورانوس و گایا سیزده تیتان سه سیکلوپ و سه هکاتونشیر به دنیا آمد. کرنوس که یک سیکلوپ بود با خواهر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 شهریورماه سال 1384 02:55
((هر چیز به هنگام خود فرا میرسد . هر چیز زاده ی نیاز خویش است وبه عبارتی هیچ نیست جز نیازی تجسم یافته.)) چرا اینقدر شاکی و در همی چرا بازم به زمین و زمان فحش میدی دیگه چه اتفاقی افتاده. واسه چی هر اشتباهی که کردی رو گردن خدا وبنده های خدا غیر خودت میندازی. اصلا چرا باز زانوی غم بغل گرفتی دنیا که به آخر نرسیده . پاشو ....
-
من آپدیتم با عشق
پنجشنبه 17 شهریورماه سال 1384 02:36
تو به من فرزانگی نیاموختی . فرزانگی نه که عشق آموختی اگر چیزهای زیبا تری می شناختم از آنها با تو سخن می گفتم.من زندگی درد آلود را از دل آسودگی بیشتر دوست دارم و آسایشی جز مرگ را آرزو نمی کنم عشق به خدا دلیل وجود اوست...من هرچه را دوست دارم خدا می نامم...از همین روست که می خواهم همه چیز را دوست داشته باشم و به این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 04:01
آرزو مکن که خدارا جز در همه جا ؛در جایی دیگر بیابی. به هر چیزی جسورانه دست درازی کرده ام در هر چیزی که آرزویم را بر انگیخته است برای خود حقی قائل شدم و این گستاخی را به جایی رسانده ام که خدا را فراموش کردم. دست از پا خطا کردم بر تقوا چشم بستم ایمان را فراموش کردم و گناه کردم. شاید لحظه ای از عمرم را به لذت سپری کنم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1384 14:34
تا بحال چند بار از اینکه از بهشت رونده شده و به زمین تبعید شدیم آدم وحوا رو سرزنش کردید؟ وای که چه زوری داره برای اینکه به جای اصلی مون برگردیم باید کلی کار خوب کنیم ... بعد از اون نافرمانی سرنوشت میلیارد ها فرزند اونا وارد مرحله جدیدی شد و قرار شد که رو زمین مورد آزمایش قرار بگیرن...میدونم چه لذتی می بردن وقتی اون...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 مردادماه سال 1384 05:03
میخوام بگم چیزی که همیشه باید یادمون باشه مرگه؟! چیزی که یادش منو یا شاید بیشترمونو میترسونه. چون ازش آگاهی کافی نداریم. مرگ یابهتر بگم زندگی مث یه کشتی می مونه همه ما هم مسافرای اون هستیم که مقصدش قیامته و مسیرش هم زندگی. هرروز نوبت یه عده ست که از این کشتی خارج بشن ودر واقع وارد اقیانوس شن واز نظر خیلیها این بی...
-
شروع یک ایده
شنبه 8 مردادماه سال 1384 15:20
به نظر من شروع هر کاری که آدم براش فکر و تخیل خرج کرده خیلی سخته، این هم یکی از همون کارهاست. دیشب داشتم فکر می کردم اولین پست رو راجع به چی یا کی بنویسم.تو همین خلسه خواب و بیداری تصمیم گرفتم راجع به مهمترین شخص آفریده شده بنویسم. صبح که بیدار شدم آدمهای زیادی توی ذهنم بودند، ولی هر چی گذشت مهمتر از آدم و حوا پیدا...